وباز شروع شد شب بی پایانم/
وباز شروع شد این غم غمناکم نگاهی به اسمان کردم از عشق او گریستم/
اسمان نگاهش را از من بربست و به زمین چشم دوخت اسمان برای زمین گریست همه می دانند اسمان عاشق زمین است
زمین سکوت کرد/ زمین سنگین است/
زمین نمی تواند به اسمان سفر کند/
زمین نمی تواند بی ارده از غم دوری اسمان گریه کن زمین سنگین وساکت است/
زمین به جای گریستن قلبش شروع به ذوب کرد قلب او بی تاب گریستن بود اما نمی توانست/
به ارامی دستانش را گرد کرد و تمام اشک اسمان را در دستان ارام و اطلسش جمع کرد
اما او باز هم باید می گریست قلب زمین ذوب شد.........
و چه با حرارت ذوب شد
هر گاه اتش فشانی جایی دیدی بدان به قلب تنهای زمین خیره شدی/
ومن باز هم عاشقم می دانم اسمان درگیر من نیست/
می دانم اسمان منتظر من نیست/ می دانم اسمان برای من نمی گرید من همه ی اینها را میدانم اما چه کنم که سالهاست به اسمان دل بستم/
روی زمین راه می روم و تنها در فکر اسمانم/
هر از گاهی که دلگیر می شوم به او نگاه می کنم/
و ارزو می کنم ای کاش این اشک ها متعلق به من بود...........
نظرات شما عزیزان:
|